آویساآویسا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

آویسا نفس مامان

آبان 95

دوسال و یازده ماهگی *دختر کوچولوی من دیگه خیلی خانم شده این ماه یادگرفته وقتی من تو خونه مشغول کاری هستم هی میاد میگه مامان جون کمک نمیخوای. *وقتی مهمون میاد خونه آویسام تو پذیرایی میخواد بهم کمک کنه و هی به مهمونام توضیح میده "من همیسه همیسه به مامانم تومت متونم" *جدیدا یاد گرفته تو خونه راه میره و هی با خودش زمزمه میکنه "مادرم مادرم تو رو دارم همیسه" و من خیره به دخترکم با لبخندی از ته دل میگم خدا کنه ........ *هر ازگاهی میاد میگه مامان جون بیا با هم کیک بپزیم و منم وقتی دخترکوچولوم چنین درخواستی میکنه هر کاری دارم زمین میزارم و با یه دنیا عشششق میرم که با هم کیک بپزیم . با دختر کو...
30 آبان 1395

مهر 95

دوسال و ده ماهگی تو این ماه بعد تعمیرات خونه و کلی خستگی رفتیم شمال و مثل همیشه یهوویی. تو مسیر شمال منجیل ترافیک بود و واویسا سد رو میدید و تا از منجیل خارج بشیم هی میگفت  چرا از دریا رد میشیم . من ناراحتم . من با شما قهر شدم و کلی ادا ..... آخه بهش گفته بودیم میریم دریاو فکر میکرد زدیم زیر حرفمون و منم بهش میگفتم میریم یه دریای بزرگتر. شب اول که یه کم خسته بود: و شروع شیطنت های آویس خانم صبح فردا پر از انرژی: اینم ژست دختر کوچولوم: آویسا جوونم در حال بازی کردن لب دریا: و آویسا خانم که بیخیال آب بازی نمیشد .موش ک...
30 مهر 1395

شهریور 95

 دوسال و نه ماهگی اواخر دو سال و نه ماهگیت دقیقا 2 مهر آویسای من هزار روزش شد. هزار بار شکر که من هزار روزه  مادر شدم. و ماهم به افتخار هزار روزه شدنت باز هم یه جشن سه نفره بعد شام گرفتیم .البته اون روز من به شدت دلم گرفته بود و اصلاااا حال دلم خوش نبود ولی  به خاطر دخترکم و به شکرانه هزار روز مادربودنم دستمو روی زانوهام گذاشتم و هر چی غم تو دلم بود و جارو کردم و یه کیک و چند تا شمع  به افتخار دخترم اماده کردم.این کار ساده خیلی سخت بود ولی مادر بودن یعنی همین.................... اینم کادوی من و بابا کامران : و خوشحالی تو برای این خونه کوچولوت که واسه من ...
31 شهريور 1395

مرداد 95

  دو سال و هشت ماهگی                              دختر خوشگلم روزت مباااااااارک امروز روز دختر بود ومن بهمراه گل دخترم و مادرجون پروین رفته بودیم بیرون و غروب برگشتیم ولی با اینکه یه کم دیر شده بود خیلی سریع یه کیک ساده واسه نفسم پختم البته به موازات پختن شام و بقیه کارام و بعد شام یه جشن سه نفره به افتخار دخترم گرفتیم . کوتاه ولی پر ازعشق. آویسا ی من از شدت خوشحالی داره با کادوهاش میرقصه . یه حوله تن پوش جدید عروسکی نارنجی و یه سویی شرت نارنجی. برای تو که ...
31 مرداد 1395

تیر95

2 سال و 7 ماهگی تو این ماه تولد مادرجون پروین بود و اون شب خونه ما افطاری دعوت بودن و ماهم بعد افطاری با یه کیک تولد مادرجونو غافلگیر کردیم و مادرجون هم کلی خوشحال شد . اینم آویسا خانم در حال ناخنک زدن به کیک تولد مادرجون. و چند روز بعد خونه خاله زهرا دعوت بودیم که آویسام کلی واسه خاله زهرا قصه گفت . برای اولین بار بود که اینهمه طولانی داشت حرف میزد و من و خاله زهرا کلی لذت بردیم خیلی بامزه حرف میزدی .. اینجا آویساخودش ژست گرفته و گفته از من عکس بگیر . مامان قوربووون اون ژستات و شب قدر امسال که دخترکم قران به سر گرفته ...   اینم آویسا خانم تکیه بر عصای حاج ننه عززززز...
31 تير 1395

خرداد 95

  2سال و 6 ماهگی عزیز دلم سی ماهه شدنت مباااارک تو این ماه دختر کوجولوی من یاد گرفته خودش لباساشو درمیاره و میره تو کشو لباساش یکی رو انتخاب میکنه و میپوشه و البته که چون تابستونه و پوشیدن و درآوردن لباساش راحتتر از لباسای فصلای دیگس چند وقتیه یاد گرفته به من میگه مامان حوسدلم یعنی مامان خوشگلم....     آویسام مامان قوربون شیرین زبونیهات برررره تو این ماه تولد مادرجون فاطمه و آقاجون بود که ماهم با کیک تولد رفتیم خونشون و آویسا هم طبق معمول شمع فوت میکرد و شعر میخوند و کلی میرقصید. دختر کوچولوی من عااااشق جشن تولده. سوالات این روزای آویسا از ما:مامان منو کی خریده .باباجونو کی خریده ....
31 خرداد 1395

اردیبهشت 95

    2 سال و 5ماهگی                               بابا کامران جونم روزت مبارررررررررررررررررک                                        عکس آویسام در روز پدر .وقتی که منتظر بود بابا کامرانش از اتاق بیرون بیاد و کادوهاشو بده . دخترکم ایشاله صدسال سایه پرمهر باباجونت بالای سرت باشه . تو این عکس ما مهمون خونه دایی عباس بودیم و آویسام میخواست کیک بخوره که یهو ا...
26 ارديبهشت 1395