آبان 95
دوسال و یازده ماهگی
*دختر کوچولوی من دیگه خیلی خانم شده این ماه یادگرفته وقتی من تو خونه مشغول کاری هستم هی میاد میگه مامان جون کمک نمیخوای.
*وقتی مهمون میاد خونه آویسام تو پذیرایی میخواد بهم کمک کنه و هی به مهمونام توضیح میده
"من همیسه همیسه به مامانم تومت متونم"
*جدیدا یاد گرفته تو خونه راه میره و هی با خودش زمزمه میکنه "مادرم مادرم تو رو دارم همیسه" و من خیره به دخترکم با لبخندی از ته دل میگم خدا کنه ........
*هر ازگاهی میاد میگه مامان جون بیا با هم کیک بپزیم و منم وقتی دخترکوچولوم چنین درخواستی میکنه هر کاری دارم زمین میزارم و با یه دنیا عشششق میرم که با هم کیک بپزیم .
با دختر کوچولوم کیک پختن خیلی لذت بخشه
خیلی دوست دارم وقتی بزرگ شدی خیلی زود یه کدبانوی کامل بشی و به همین خاطر خیلی وقته یه وبلاگ آشپزی هم دارم واست آماده میکنم مخصوص دخترم .شاید تو اون روزا که دستورات دستپختمو لازم داری نباشم یا نتونم .که البته امیدوارم همیشه کنارت باشم.
*وقتی کاری میکنی که نباید میکردی قبل از اینکه دعوات کنم میای بغلم میکنی میگی "مامان جون دلم واست تنگ شده بود " تو خییییییلی کلکی
آویسای من در نهمین سالگرد عقدمون:
یه جشن سه نفره که آویسام با باباجونش حساااابی رقصیدن.
و دختر کوچولوی من که دیگه بیشتر دوست داره بنویسه که اینم اولین دستخط آویسام :
اینم یه نقاشی خوشگل که آویسام خودش کشیده بود و آورد پیش من معرفیشون کرد و از من خواست بزنم به دیوار اتاق .