آویساآویسا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

آویسا نفس مامان

ختم قران برای بند دلم

امروز 10آذر قبل از اذان مغرب موفق شدم کل قران رو برای دخترم ختم کنم . این سعادت رو مدیون این طفل معصوم میدونم من سلامتیتو از این قران خواستم . ضمنا 40 روز واست سوره یوسف رو سیب خوندم که خوش چهره بشی . ایشاله هم خوش صورت بشی و هم خوش سیرت.و بعدش رفتم ساک بیمارستان رو اماده کردم واست کلی لباس گذاشتم سایز صفر . مامان قوربون اون سایز لباسات بششششششششششششششه.یه روزی دوتایی به این سایز لباسات میخندیممممم  
14 دی 1392

انتخاب اسمت

اولین اسمی که تو دلم واست در نظر گرفته بودم الینا بودو به مرور زمان اسمهای قشنگ دیگه ای هم به نظرمون میومد من سرکار هر روز کلی میرفتم تو سایتهای نامهای ایرانی و سایت ثبت احوال و غیره و فقط میتونستم یه لیست از اسمهای قشنگ واست جمع آوری کنم تا سر فرصت انتخاب کنیم و در اخر سر اسم آویسا و مانیسا گیر کرده بودیم بعد تصمیم گرفتیم با بابا جون هرکدوم به 5 تا از دوستامون اس ام اس نظر خواهی بدیم تا یه کم تصمیم گیری واسمون راحت تر بشه . جالب اینجا بود که بازم نتیجه مساوی بود اخه من مانیسا دوست داشتم بابایی آویسا . در نهایت ..............دیدم آویسا واقعا زیباتره واین بود که اسم میوه عشقمون رو آویسا گذاشتیم آویسا یعنی دختری که مثل آب پاکه عزیز د...
6 دی 1392

شب قبل عمل و خداحافظی من با نی نی تو شکمم

امروز با یه ذئقی بابابا جونت خونه رو دسته گل کردیم چون قرار بود گل قلبم به خونمون پا بذاره و همه جا رو آماده کردیم برای استقبالت من حتی رختخوابت رو هم رو زمین کنار خودم آماده کرده بودم. تو این مدت بابا جون خیلی باهات حرف میزد و خیلی بیقرار دیدنت بود و حالا که قراره فردا ببینتت تو پوست خودش نمیگنجه هر روز که از سرکار میومد خونه میرفت تو اتاقت و کلی باهات حرف میزد میگفت اتاق تو حتی وقتی نیستی آرامش بخش ترین جای دنیاست.ایشاله بتونی همیشه واسه بابایی آرامش بخش باشی. من امشب خیلی باهات حرف داشتم شاید قد یه دنیا ولی فقط تونستم چند کلمه باهات حرف بزنم انگار همیشه نمیشه همه حرفا رو آدم بگه . حرفامو میدونی.. امشب آخرین شبیه که تو شکممی دختر ...
6 دی 1392

اولین دیدار پدر با دخترش

امروز 13 شهریور و چهارشنبه .بابا کامران از سر کار اومد و دوتایی رفتیم سونوگرافی مهر کلی منتظر شدیم تا نوبتمون بشه بابا کامرانت فیلمبرداری میکرد که تو رو دید قند تو دلش آب شد کلی ذوق کرده بود و فقط خدا رو شکر میکرد . ایشاله انقدر دختر خوبی باشی که ما همیشه از وجودت خدارو شکر کنیم لحظه خیلی زیبایی بود . عسلم دیدی بهت گفتم باباجونم میارم تو رو ببینه ........... بعدش شیرینی خریدیم و رفتیم جنسیتت رو خبر دادیم . البته مادرجون فاطمه اینا شمال بودن و زنگ زدیم و به اونا هم اعلام کریدم که نوه تو راهیشون دختر طلاست. اونجا اقااینا. خاله زهرا .دایی عباس دایی من .خاله من همگی به افتخار قدمت دست زدند. تو سونوگرافی دستتو کردی تو دهنت . کف پاتم دیدم...
13 شهريور 1392

اولین صدای قلبت

امروز بعد از سرکارم رفتم پیش دکتر ترابی و صدای قلبت رو شنیدم. قلبت خیلی تند تند میزد . الهی مامان فدای تند تند زدن قلبت بشششششششششششششششه از ته دلم دعا کردم هیچ وقت قلب کوچیکت نشکنه و نگیرهو همیشه شاد شاد باشه.دکتر ازم پرسید نی نی توی دلم چیه گفتم دختره تعجب کرد گفت صداش شبیه صدای قلب پسر بچه هاست و گفت پس دختر ت خیلی شیطونه . تو قراره وقتی بزرگ شدی بهترین دوست مامان بشی. دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتدارم  
28 مرداد 1392

تعیین جنسیت

امروز اولین روز از هفته 18 بود و 13 مرداد .من بعد از سر کار ساعت 2.5 رفتم آدرس سونوگرافی غربالگری که دکتر بهم گفته بود رو پیدا کنم تا ساعت 4.5  تو خیابونهای چهار راه الاف بودم با نهایت خستگی و ضعف راه میرفتم از این سونو به اون سونو هیچ جا باز نبود خیلی حالم بد شده بود تا اینکه ساعت 5.5 سونوگرافی امیر فتاح باز شد و من سونوگرافی رو انجام دادم اصلا خبر نداشتم ممکنه هتو این سونو جنسیت نی نیمو بفهمم.نشسته بودم تا جواب آزمایش رو بهم بدن اومدم تو راه پله ها داشتم با عجله میخوندم که سالم هستی یکدفعه دیدم نوشته جنس جنین شما دختر است کلی غافلگیر شدم عسل مامان دوست منه دختر طلامه ................خدایااااااااااااشکرت کمکم کن تا خوب تربیتش کنم . ...
13 مرداد 1392

نذرم به محک

امروز 15 مرداد بود و من رفتم دفتر مرکزی کارگزاری تا با مدیرمون راجع به مرخصی زایمان صحبت کنم . نذر کردم انشاله جور بشه و من یه مقدار ثابت از حقوقم رو تقدیم کنم به کوچولوهای محک. من این مطلبو بعد از دنیا اومدن دخترم نوشتم ولی................... دختر کوچولوی من دقیقا تو رو ز محک دنیا اومد و من همه نذر هامو ادا کردم . میخوام به دختر کوچولوم یاد بدم که همیشه یه درصدی از پولهاشو حتی یک درصد به بچه های محک هدیه کنه . بابا کامران هم سالم بودنت رو دعای کوچولوهای محک میدونه.اینم عکسش:  
12 مرداد 1392

اولین شب قدر با نی نی توی شکمم

امشب شب 21 رمضان بود . و من تصمیم گرفتم هر طور شده برم احیا.کمر و پهلوم خیلی درد میکرد ولی باید میرفتم . با مادر جون و خاله زهرا رفتیم هیئت . دستم رو روی شکمم گذاشته بودم و دعای جوشن کبیر و سوره های یس و دخان رو با نی نیم خوندم کلی هم استغفار کردم امیدوارم خدا به خاطر این نی نی پاک صدای استغفارهامو شنیده باشه . راستی شب تو هیئت عطسه کردم و تو حسابی تکون خوردی نفس مامان نکنه ترسوندمت مثل یه قلب سمت راست شکمم میکوبیدی. با خاله زهرا کلی خندیدیم. ایشاله سالیان سال شبهای قدر زنده و سالم باشی و بتونی خدا رو بیشتر از همیشه حس کنی .دوووووووووووووووستت دارم.تو نفس منی
7 مرداد 1392

نذر دخترگلم

امروز23تیر و 5رمضانه و من از خدا خواستم و نذر کردم که کل قران رو واسه سلامتی تو بخونم .تصمیم دارم تو رو با کلمه های قران آشنا کنم دستم رو رو شکمم میذارم و واست بلند قران میخونم هردومون آروم میشیم.دوستت دارم سالم بودنت رو از قران خواستم.راستی تکثر اوقات که قران میخونم تو توی شکمم تکون میخوری .واست سوره عصر رو هم میخونم تا صبور بشی ان شا اله  
23 تير 1392