به دنیا خوش اومدی
بالاخره لحظه موعود فرا رسید و من قراره نی نی تودلم رو ببینم .شب که اصلا خوابم نمیبرد ترس ازعمل .نگرانی بیمارستان و ذوق دیدار فرزندم.حس فوق العاده عجیبی داشتم . صبح برای نماز صبح بیدارشدم و با باباجون نماز خوندیم وبرای اخرین بار باهات حرف زدیم و ساعت هفت و نیم صبح رفتیم دنبال مادربزرگها و خاله زهرا و رفتیم بیمارستان . کلی منتظر موندیم تا بالاخره اسم منو خوندن وسایلهارو که تحویل گرفتیم با باباجون اینا خداحافظی کردم . مامانم نعمت زندگی من خدا این مامانم رو همیشه واسم نگه داره . والهی منم واسه آویسام. دختر موقع زایمان به هیچ چی بیشتر از یه مادر احتیاج نداره............ خلاصه رفتم اتاق زایمان بیهوشی ناقص و تو همهمه صحبت دکترا یکدفعه صدای گریه ...