آویساآویسا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

آویسا نفس مامان

به دنیا خوش اومدی

1392/10/7 15:31
نویسنده : مامان منصوره
396 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره لحظه موعود فرا رسید و من قراره نی نی تودلم رو ببینم .شب که اصلا خوابم نمیبرد ترس ازعمل .نگرانی بیمارستان و ذوق دیدار فرزندم.حس فوق العاده عجیبی داشتم . صبح برای نماز صبح بیدارشدم و با باباجون نماز خوندیم وبرای اخرین بار باهات حرف زدیم و ساعت هفت و نیم صبح رفتیم دنبال مادربزرگها و خاله زهرا و رفتیم بیمارستان . کلی منتظر موندیم تا بالاخره اسم منو خوندن وسایلهارو که تحویل گرفتیم با باباجون اینا خداحافظی کردم . مامانم نعمت زندگی من خدا این مامانم رو همیشه واسم نگه داره . والهی منم واسه آویسام. دختر موقع زایمان به هیچ چی بیشتر از یه مادر احتیاج نداره............

خلاصه رفتم اتاق زایمان بیهوشی ناقص و تو همهمه صحبت دکترا یکدفعه صدای گریه یه بچه................زیباترین احساس دنیابود و بلافاصله دکترم گفت واااااااای چه موهایی داره دل تو دلم نبود ببینمش صورتش خونی بود نشونم دادن امادگی نداشتم یه لحظه ترسیدم بعد صورتشو پاک کردن و صورتشو رو صورتم گذاتشتن .فقط میتونم بگم ............خداااااااااااااابینهایت دوستت دارم.

اینم لحظه تولد:

اینم زمان دقیق تولدت :

تو اتاق ریکاوری خیلی اذیت شدم و رفتم بخش .دخترم رو اوردن کنارم.من یه مادر بودم خوشحال ولی کم کم داشت سرهای بخیهم باز میشد . و همه خانوادم اومدن عیادت . همه خوشحال و خندان ولی من پر از درد. همه میگفتن شبیه منی و لی کم کم شبیه باباجونت شدی . راستی منم تو همین بیمارستان به دنیا اومدم.و شب فوق العاده سختی رو تجربه کردم شبی پر از درد............بگذریم یادآوریش برام سخته .مامانم خیلی خیلی زحمت کشید دستاشو میبوسم.

راستی بابا کامرانت در پوست خودش نمیگنجید .

اینم اولین لحظه دیدار یه پدر و دختر:

فردا 8 دیماه ظهر به خونه ما اومدی

به خونه ما صفا آوردی قدمت مبارک کوچولوی منبوس

وقتی رسیدیم خونه مادرجون فاطمه تو رو برد اتاقت و اتاقتو بهت نشون داد .

اینم دل نوشته بابا کامران و خاله زهرا جون  وقتی منتظر بودن آویسام دنیا بیاد:

جای پای دخمل مامان لحظه تولدش :

راستی :آویسام تو روز تولد عمو کامبیز جونش دنیا اومده و این واسه ما خیلی جالب بود . عسلم معلومه عمو جونشو خیلی زیاد دوست داره . عمو جونش هم از این اتفاق فوق العاده خوشحال بود .

ایشاله خدا این عموی مهربون رو واسه آویسای من همیشه سلامت و خندان نگه داره.آرام

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)