مهر 95
دوسال و ده ماهگی
تو این ماه بعد تعمیرات خونه و کلی خستگی رفتیم شمال و مثل همیشه یهوویی.
تو مسیر شمال منجیل ترافیک بود و واویسا سد رو میدید و تا از منجیل خارج بشیم هی میگفت چرا از دریا رد میشیم . من ناراحتم . من با شما قهر شدم و کلی ادا .....
آخه بهش گفته بودیم میریم دریاو فکر میکرد زدیم زیر حرفمون و منم بهش میگفتم میریم یه دریای بزرگتر.
شب اول که یه کم خسته بود:
و شروع شیطنت های آویس خانم صبح فردا پر از انرژی:
اینم ژست دختر کوچولوم:
آویسا جوونم در حال بازی کردن لب دریا:
و آویسا خانم که بیخیال آب بازی نمیشد .موش کوچولوی آبکشیده من
ظهر عاشورا بعد ناهار و نماز تو مسجد لنگرود:
یه صبح دیگه و دختر کوچولوی من پر از انگیزه بازی:
اینم ژست سفارشی گل دخترم تو مسیر برگشت:
و اینم آروشا خانم دوست آویسام تو شمال .محاله جایی بریم و آویسام یه دوست پیدا نکنه .
دختر کوچولوی من آخر روابط اجتماعیه
عزیز دلم اینجا عروسکشم داده به آروشا خانم :