تیر96
سه سال وهفت ماهگی
آویسای من این روزا سخت منتظره و داره لحظه شماری میکنه تا مهیاد جون از راه برسه و هر روز میپرسه نی نی خاله زهرا پس کی میاد .
اینجا هم آویسا جونم برای سیسمونی خاله زهرا کادو میده و حساااابی منتظره .
نهم تیر ماه مهیاد عززززیزم به جمع خانواده ما اومد و اویسا صاحب یه پسرخاله خوووووشگل شده .مرسی خدای مهربون
اویسا در پوست خودش نمیگنجید .اینم اولین دیدار آویسا با داداش مهیاد :
نورچشمای خاله قدمت مبارک
نقاشی و دستخط جدید آویسام تو این روزا:
تو این ماه بعد عید فطر یه سفر سه نفره شمال رفتیم و حساااابی خوش گذروندیم مخصوصاااابه آویسا خانم خیلی خوش گذشت .
آویسا هم طبق معمول لب دریاکلی دوست پیدا کرده بود و حسابی آب بازی کرد و خوش گذروند و هی میومد به من و بابا کامرانش میگفت خیلی داره خوش میگذره بعد دوباره بدوبدومیرفت پیش دوستاش .
آویسا مامان فدددددداااااای این ژست گرفتنات بشه.
اینجا هم یه امامزاده تو لنگروده که سر راهمون بود .آویسا رفته بود بالای منبر و شروع کرده بود به سخنرانی .خیلی جالب بود برام که داشت میگفت بچه ها باید نماز بخونن نماز برای بچه ها خیلی خوبه . وووووو دخترکم خیلی دوستت دارم .
اینجا هم آویسا خانم تو رستورانه لاهیجانه و این باب اسفنجی رو از صاحب رستوران هدیه گرفته و غذا یادش رفته .عشق من یه روز تمام خوشحاله این ماسک بود .
آوا جون مهمون آویسای من :
الهی که همیشه لباتون با چشاتون بخنده
و چند روز بعد تولد آوای عزیز (گل دختر دوست بابا کامران )
زنبور کوچولو تولدت مباااارک