آویساآویسا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

آویسا نفس مامان

فروردین 95

1395/1/15 20:41
نویسنده : مامان منصوره
336 بازدید
اشتراک گذاری

2 سال و 3 ماهگی

 

با توکل به رحم و مهربونی خدا  میریم به استقبال یه سال جدید

از خدا ممنونم که به من و عشقم عمر داد و تونستیم تو سال گذشته لحظه به لحظه از  بزرگ شدنت با کلی هیجان لذت ببریم .تو سال 94 دختر گلم تو همون هفته اول ما رو با راه رفتنش کلی خوشحال کرد . بعدش برنامه دستشویی رفتنش که تقریبا خوب همکاری کرد . از شیر گرفتنش که واقعا اندازه سالها زندگی منو اذیت کرد و صد البته خودش اذیت شد ولی آخراش خوب کنار اومد و تقریبا از وسطای اسفند ماه بود که هر دفعه ما رو با کلمه های جدیدش غافلگیر میکرد . زمستون منو مامان مسله (یعنی مامان منصوره )صدا میزد و به باباش باباجی (یعنی باباجون)میگفت .و الان دیگه خیلی خوب منو مامان منصوره صدا میزنه . و اون لحظه ها جزء زیباترین لحظه های عمرمه .بوسعااااااششششششششقتم دخترکمبوس

و آویسا در کنار هفت سین کوچولوی خودش با عکس کیتی که تو اتاق خودش درست کرده بودم.

و این مبل جدیدش که وقتی این مبل رو دید رفت نشست روش و با صدای بلند و محکم گفت باباجی من اینو دوس دارم.و بابا کامرانش هم  اینو واسش خرید .

اینم روز اول عید بود که مادر جون پروین به رسم قدیمیها این تخم مرغ رو واسه دخترم رنگ کرده بود . و اویسا کلی باهاش بازی کرد .

هفته اول عید هم کلا در حال دید بازدید بودیم و آویسا خانم هم بر خلاف نگرانی های من خیلی خیلی خانم و مودب بود تو هر مهمونی که میرفتیم یا کنار من مینشست یا یه مبل خالی پیدا میکرد و مینشست وقتی ازش پذیرایی میشد گاهی که میل نداشت با دستش به حالت بای بای نه میگفت . من قوربون اون اداهات برررم بوس

و وقتی هم که مهمون داشتیم خیلی مودب میرفتی رو مبل خودت مینشستی و من هم ازت مثل بقیه مهمونا پذیرایی میکردم . و این کارا رو کردی که هر جا میرفتیم از خانمی و مودب بودنت تعریف میکردن و از شیطنتهای زیاد بچه های هم سن و سالت تو دوتا فامیل .

من قوربون این دختر کوچولوی مودبم برم که واسه مامان باباش آبرو داری کرده محبتمحبت

هفته دوم هم دوستای خوبمون از اردبیل اومدن خونمون و چند روزی پیش ما بودن و با هم کلی گشتیم .

آویسا هم که به ذوق رها هرشب با رها خاله بازی میکردن و گاهی همدیگرو بغل میکردن دو دقیقه بعد آویسا سر رها جون داد میزد  کاراشون خیلی بامزه بود و ما همش به اینا میخندیدیم .

رها جوون اولین بچه ای بود که چند روز پیاپی کنار آویسا بود و اویسا خیلی خوشحال بود.

آویسا ی نازم و رها جون در کنا هفت سین تو باغ گلها :

و آویسا خانم که هی میخواست خودش تنها راه بره:

آویسا خانم بالای برج میلاد :

اینجا هم آویسا خانم نشسته تا یه نقاشاز چهرش نقاشی بکشه :

یه کم اون طرف تر هم همزمان رها جون هم  نشسته بود و یه نقاش  دیگه چهره رها جون رو نقاشی میکرد .

رها و آویسام خیلی خیلی ذوق کرده بودن و دیدن این خوشحالی بچه ها واسه ما یه دنیا لذت داشت.

و روز مادر همگی باهم رفتیم زیارت حضرت معصومه .

مسواک زدن دختر گلم

این روزا آویسا م یاد گرفته هرشب قبل خواب مسواک بزنه .خودش میگه مسواک دندونی.....و صد البته با هزار اداو و اصول...گریهمحبت

 

 

 

پسندها (6)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)