آویساآویسا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

آویسا نفس مامان

تولد دوسالگی دخترمون

************** تولدت مبارک ****************   امروز 7 دیماه دختر ماهم دوساله شده .عشق مامان تولدت مبااااارک ایشاله صد ساله شی. جشن تولد آویسا خانم رو در روز 8 دیماه برگزار کردیم که روز تعطیل بود و همه خانواده راحتتر بودن .مهمونای امسال فقط خانواده های درجه اول بودن که لطف کرده بودن و تشریف آوردن و حساااابی خوش گذشت. و ما هم یه روز قبل تولد اویساموبردیم آتلیه و کلی عکسای خوشگل انداختیم . تم تولد امسال دخترم رنگین کمون بود که همه چیز رو رنگین کمون تزیین کرده بودم . ویه لباس رنگین کمونی که مامان منصوره با یه عالمه عشق واسه آویساخانم دوخته بود. آویسا خانم هم از از روز قبل تولدش فقط در حال خوراکی خوردن بود و هی ...
7 دی 1394

دومین یلدابا دخترکم

دومین شب یلدایی که آویسا هم در کنار ما بود غروب من تدارکات شب یلدای سه نفرمون رو دیده بودم و قرار بود من و بابایی و آویسا سه تایی تو خونه خودمون یه جشن کوچولو داشته باشیم و بعد بریم خونه دوتا مادرجون ها .که تازه کارام تموم شده بود که دوست باباکامران عموسعید زنگ زد و گفت که تصادف کرده و تو بیمارستان اراک بستری شده . باباجون هم خیلی سریع راه افتاد رفت به سمت اراک.و من و آویسام خونه دو تا مادرجون ها رفتیم و خلاصه این شب یلدا باباجون کنارمون نبود .  برای عمو سعید هم دعا میکنیم تا زودتر خوب بشه . اینم عکس آویسا خانم قبل رفتن بابایی و جشن سه نفره ما: اینم هندونه شب یلدای دخترم که مامان منصوره واسش شکل کالسکه درست کرده : ...
1 دی 1394

اولین برف سال94 و اولین برف بازی دخترم

امروز16 آذر بود و اولین برف سال از شب قبل باریده بود که ان شاءاله توام با بارش رحمت الهی باشه. من و بابایی و خاله زهرا رفتیم تا آویسام یه کم برف بازی کنه .آویسا یه کم برف بازی کرد و تو برفا واسه خودش میدویید و کلی واسش تازگی داشت . یه گوله برف دستش بود تا خونه آورد و تو خونه باهاش بازی میکرد. دختر طلام دستای کوچولوش یخ زده بود ولی اون گلوله برفشو زمین نمیذاشت.   آویسام ......مامان قوربون اون جذبه نگات برررررررره   این پلیور و کلاه خوشگل هم مادر جون فاطمه زحمت کشیده با کلی عشق و علاقه واسه آویسای من بافته . من و آویسام دستای پرمهرشو میبوسیم. راستی اینم تیپ زمستونی عروسک آویسام که مادر جون حساا...
16 آذر 1394

بای بای پوشک

از 10مرداد ماه که آویسام 19 ماهه شده بود . من و باباکامران تصمیم گرفتیم دیگه آویسامو تو خونه پوشک نکنیم و آویسام تابستون راحتتری داشته باشه .من باید آویسامو تقریبا هر نیم ساعت یکبار دستشویی میبردم و  کم کم  یاد گرفت کم و بیش دستشوییشو بهم بگه پروژه خیلی سختی بود............ در مجموع این قضیه دوماه طول کشید تا اینکه تقریبا از اوایل مهر ماه کامل دستشوییشو میگفت ولی من وقتی آویسامو بیرون میبردم برای احتیاط پوشک میکردم .و این قضیه هم باز دوماهی ادامه داشت . و بالاخره تصمیم گرفتیم شهامت به خرج بدیم و دیگه اویسامو پوشک نکنیم . و آویسام با پوشکاش بای بای کنه . اینم عکسای گل دخترم که واسش جشن بای بای پوشک گرفتیم . آ...
1 آذر 1394

آویسا در شام غریبان

آویسای من امسال تو عزاداریها یاد گرفته بود سینه میزد و یا حسین میگفت . دختر قشنگم ایشاله امام حسین دستگیرت باشه . دختر گلم امیدوارم وقتی بزرگ شدی اسلام واقعی رو درست بشناسی .و از روی رفتار آدما درباره دینت قضاوت نکنی . عمل کردن به این موضوع خیلی سخته و لی من میخوام تمام تلاشمو بکنم اول برای خودم و بعد برای ثمره زندگیم. اینم آویسای خوشگل من تو شام غریبان : ...
3 آبان 1394

آویسا و محبوبترین عروسکش

این عروسک محبوبترین عروسک آویساس. که خاله زهرا به افتخار اولین تپش قلب آویسام واسش خریده بود . هر وقت بخواییم بیرون بریم باید اونم باشه گاهی که فراموش میکنه جلوی در یهو یادش میافته و با صدای بلند میگه نی نی و انتظار داره نی نیشم جواب بده . یکبار که با آویسام بدون نی نیش داشتیم میرفتیم بیرون منو مجبور کردبرگردم و نی نیش رو هم بیارم .. هر وقت یه چیزی میخوره که خوشش بیاد حتما به نی نیش هم میده . وقتی بخواد نماز بخونه باید نی نیش هم چادر سر کنه و نماز بخونه . قطره های ویتامین آویسا رو نی نیش هم باید میخورد . ووو................ و اینم آویسا و نینیش:   اینجا هم آویسام خودش ژست گرفته که من ازش عکس بگیرم : ...
15 مهر 1394

سفر اصفهان

آویسا خانم در سی و سه پل : شیطنت های اویسا در پل خواجو: آویسا خانم در کوه صفه : اینجا آویسام داره من و بابا جونشو خیس میکنه و کلی خوشحاله آویسام در انتظار سوار شدن تله کابین: خوشحالی آویسام برای سوار شدن تله کابین: و اینم عاقبت تله کابین : قبل از سوار شدن کلی خوشحال بود ولی وقتی سوار شدیم کل مسیر رو به طرز وحشتناکی گریه میکرد خیلی ترسیده بود و هیچ جوره آروم نمیشد . به زور با یه گز ارومش کردیم که یکدفعه دوباره شروع کرد به گریه کردن . طوری که مسیر برگشت از کوه رو دیگه با ماشین اومدیم . بالای کوه هم با یه خانواده خیلی خونگرم اصفهانی آشنا شدیم و آویسام با پسرشون یه کم بازی کرد و...
2 مهر 1394