داستان محک
از زبون بابا کامران:
آویسای خوبم ساعت 10.20 شب بود و داشتم ایمیلهامو چک میکردم که دیدم محک ایمیل داده تا حالا نشده بود ایمیلهای محک رو باز کنم بازش کردم باورم نمیشد تو روز محک دنیا اومدی
تا حالا اینقدر احساس خوبی نداشتم از خوشحالی گریم گرفت خیلی خیلی محک رو دوست داشتم فکرشم نمیکردم دخترم تو روز محک دنیا بیاد . عاشقتم دخترم
امیدوارم انقدر قوی بشی که خودتم به تنهایی بتونی به بچه های محک کمک کنی
تو هدیه بچه های محک به من و مامان محصوراتی
من و مامان محصورا سلامتی تو رو از دعای بچه های محک داریم.
نشد کوچکترین سهامدارت کنم ولی تو روز محک دنیا اومدی این احساس بهتری بود .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی